بي گمان نگرش اجتماعي اسلام به اندازه اي است كه كسي راه انكار نمي پيمايد؛ مجموعه احكام سياسي و اجتماعي آن به اندازه اي نيرومند است كه حضور آن براي همگان به عنوان باور عمومي پذيرفته شده و حتي غربيان و مستشرقان بر جنبه فرا فردي اسلام بر خلاف شريعت عيسوي (ع) تاكيد مي ورزند.
اين نگرش اجتماعي موجب شده است تا مجموعه آموزه هاي دستوري و حتي گزاره هاي خبري آن به گونه اي باشد كه در شبكه پيچيده آن و نيز همه لايه هاي تو در توي آن، چيرگي امور و مسائل مرتبط با اجتماع خود را نشان دهد. از اين رو در تبيين و تحليل آموزه هاي اسلامي و قرآني مي بايست همواره اين مساله مورد توجه باشد كه آموزه هاي آن به دور از مسايل اجتماعي مطرح نشده است و جنبه فردي آن بسيار ضعيف تر از آن است كه بخواهيم دين اسلام را ديني معنويت گراي فردي و تنها براي خودسازي قرار دهيم ؛ زيرا در اسلام همواره با خودسازي ( تقوا فردي) به ديگر سازي ( امر به معروف و نهي از منكر) و شايسته انگيزي و ناشايست ستيزي در محيط اجتماعي توجه داشته و پس از آموزه دستوري توصيه و سفارش به خود سازي در باورها و رفتارها به ديگرسازي در قالب توصيه و سفارش كردن ديگران به باورهاي راستين و حق و پايداري و شكيبايي در راه آرمان ها و عقايد حقي توجه داده شده است. در سوره عصر پس از بيان اين كه مومن مي بايست براي رهايي از زيان و خسران باورهاي خود را تقويت كند و با كارها و اعمال شايسته و صالح خود را بسازد بي درنگ به مساله ديگرسازي و اجتماع توجه داده و مي فرمايد: و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر؛ مومن صالح رهايي يافته از خسران، تنها كساني هستند كه افزون بر خودسازي خود به ديگرسازي توجه داشته و هم ديگر را به حق و صبر سفارش مي دهند.
آدمي موجودي استخدام گر است و اين گرايش ذاتي به استخدام هر كس و هر چيز موجب مي شود كه به عنوان لازم ذات و ذاتي به اجتماع گرايش يابد و خود را در جمع قرار دهد و از تنهايي بگريزد. اين نكته اي است كه علامه طباطبايي در الميزان و برخي ديگر از كتب خويش بر آن پا مي فشارد. نكته اي كه نبايد از آن غفلت ورزيد آن است كه اين گرايش نمي تواند تنها به جهت خصلت و ذاتي استخدام گري بشر باشد. به نظر مي رسد كه انسان پيچيده تر از آن است كه بتوان با يك عامل و متغير رفتار او را بررسي و تحليل و تبيين كرده و سپس بر اساس و پايه اين دانسته ها به توصيه و سفارش در چگونگي رفتار و عمل او دست يازيد. از آيات قرآن مي توان اين نكته را يافت كه انسان موجودي است كه محل اجتماع متضادها و يا متناقضات است. شايد اين خصيصه در كمترين موجود و آفريده اي يافت شود ولي در اين انسان اين مساله به خوبي به انواع و اقسام مختلف و گوناگون باز مي نمايد. شايد از آن جايي كه انسان علي صورت خداوند و پروردگارش آفريده شده است و اسما و صفات الهي را در خود بروز و ظهور مي دهد اين گونه متضاد و يا متناقض بنمايد. چنان كه خداوند در عين ظهور در بطون و در عين بطون در ظهور و يا در عين قرب در بعد و در عين بعد در قرب است و هو الظاهر و الباطن و هو الاول و هو الاخر است اين گونه مظهريت و تجلي شود كه متضاد و متناقض است.
يكي از رفتارهاي پيچيده انسان ، گرايش به اجتماع است به گونه اي كه انسان به طور طبيعي از تنهايي مي گريزد و دست كم گرايش به جنس مخالف در او تقويت شده است. اين گرايش در آن حد و اندازه است كه نمي تواند بدون جنس مخالف خود به سر برد. اگر به داستان نخست آفرينش بنگريم در همان حال حضور آدم و دستور خداوندي به فرشتگان و جن براي سجده به او، با شخص دومي به نام همسر ( نه حوا و يا زن ) رو به رو مي شويم . در داستان قرآن از آفرينش سخني از زن و يا حوا به عنوان فردي مستقل و شخص غير مرتبط با آدم نيست. سخن از همسر و زوج آدم است. به اين معنا كه آدم و همسرش همانند همه آفريده هاي خداوند زوج مي باشند. مساله زوجيت در قرآن مساله انسان نيست بلكه مساله بسياري از مخلوقات است اگر نگوييم كه مساله همه يا اكثريت قريب به اتفاق داراي زوج مي باشند. اين هماهنگي ميان انسان و ديگر آفريده هاي الهي بيانگر آن است كه انسان به يك معنا و مفهوم زوجيت و اجتماع در او نهادينه شده است و از همان آغاز آفرينش به نوعي فيزيكي و نيز ارتباط عاطفي و روحي وابستگي به زوج دارد. از آن دم كه آدم پس از تكريم الهي و سجده و پذيرش برتري انسان از سوي همگان به جز ابليس رانده شده درگاه ايزدي ، به بهشت زندگي در مي آيد تا آماده پذيرش مسئوليت خلافت الهي در زمين شود و در يك فرآيند پيچيده رمزي به زمين مسئوليت و تكليف هبوط مي كند تا از اين جا خود و هستي را به كمال لايق خود و هستي برساند ، اين اجتماع و زوجيت همراه اوست. از اينجاست كه زوجش در بهشت همراه او مي گردد و يا اطاعت و يا عصيان مي ورزد و از درخت ممنوع مي خورد و يا به آن نزديك مي شود و تحت تاثير درخت لخت و عور مي شوند و به ناچار از درخت پوشش بر مي گيرند . در همه اين مراحل زوجيت و اجتماع را مي توان رد گيري كرد. در اين مراحل سخن از استخدام و به كارگيري نيست. آدم هر چند كه مسجود است.( قرآن صراحت به مسجوديت آدم دارد و به نظر مي رسد كه زوج او پس از عمل سجده و پذيرش خلافت او از سوي همگان آفريده شده است) ولي اين زوج وي او را سجده نكرده است تا او مسخر او باشد؛ زيرا به نظر مي رسد خلفت و آفرينش زوج پس از اين عمل بوده است. در اين جا مساله رنگ عاطفي به خود مي گيرد. جنبه عاطفي در مساله آدم و همسرش قوي تر از جنبه استخدام گري است. آن دو به عنوان مكمل يك ديگر در كنار هم هستند و در تمام داستان فريفت تا هبوط در كنار هم از آنان ياد مي شود. اين نكته در قرآن بارها با تاكيد بر مساله زوج و به كار گرفتن تثنيه تقويت شده است. اين دو همراه وابسته به هم به گونه اي عمل مي كنند كه گويي يك روح در دو تن هستند. رفتار و عمل كرد و نيز بازتاب عمل ( از داستن دادن پوشش و برگرفتن برگ هاي درختان براي پوشش تن )به گونه اي بسيار قوي و نيرومند واحد و يگانه است. اين يگانگي و وحدت روحي و عملي آنان همراه با تاكيد بر زوجيت ، خود بيانگر آن است كه عامل اجتماع آنان نه استخدام بلكه ارتباط تنگاتنگي روحي و عاطفي آنان است. به گونه اي كه هيچ گاه نمي توانند از زوجيت رهايي بيابند. اين آغاز اثبات اجتماعي گرايي انسان در مراحل نخست آفرينش است.
بنابراين بر خلاف نظريه رايج عامل عاطفي و روحي و زوجيت عامل مهم اجتماعي گرايي انسان هاست. انسان به طور طبيعي گرايش به اجتماع خانوادگي ( زوجيت ) دارد. اين عامل هر چند مي تواند در آينده نسبت به اجتماع بزرگ تر تغيير كند ولي بنياد اصلي هر اجتماعي است. پس از هبوط به زمين و افزايش انسان ها و تكثير نسل بشر است كه عامل ديگري خود را براي اجتماعي كردن گروه بيشتري ظهور و بروز مي كند. براي اجتماع زن و مرد همان عامل زوجيت كفايت مي كند ولي براي آن كه گستره اجتماع از زن و مرد ( همسران ) فراتر رود شايد متغير و يا متغيرات ديگري نيز لازم و ضروري باشد كه عامل استخدام مي تواند به عنوان مهم ترين عامل و متغير در اين بخش مطرح شود. البته در اين اجتماع بزرگ تر نيز نبايد از متغير و عامل عاطفه و نيازهاي روحي بشر به ديگري غفلت كرد.
انسان به طور طبيعي به هر دليل و عامل به اجتماع گرايش دارد و مي كوشد خود را در جمع قرار دهد و از تنهايي بگريزد. در ميان همسران ارتباط عاطفي وعشقي نيرومند مهم ترين عاملي حفظ اجتماع و همبستگي است. اين عامل در ميان گروه هاي بزرگ تر اجتماعي حتي ميان برداران و يا خواهران و يا برداران و خواهران تضعيف مي شود و جاي خود را به عامل و يا عوامل و متغيرات ديگر مي دهد. هر چه اجتماع بزرگ تر و فراگيرتر باشد، عوامل و يا عامل عاطفي تضعيف و به جاي آن عوامل و متغيري ديگر چون استخدام جايگزين آن مي شود.
اجتماع مجموعه اي از انسان هاست كه به جهت عواملي چون عاطفه و استخدام در كنار هم قرار گرفته اند و به ياري و كمك يك ديگر مي كوشند تا به اهداف كمالي برسند و يا به وظايف و مسئوليت هاي خود عمل كنند. وظايف و مسئوليت هاي انساني اي كه به عنوان خلافت الهي بر زمين و يا شهروندي و يا هر عنوان ديگري بر دوش آنان نهاده شده و يا پذيرفته اند.
از آن جايي كه عوامل عاطفي در اجتماعات بزرگ تر تضعيف مي شود و به جاي آن عامل استخدام و يا مانند آن مي نشيند ، از اين رو مي بايست براي بقاي همبستگي و افزايش و تقويقت نيروي عاطفي ، رفتار و عملي را در پيش گرفت تا افزون بر وابستگي ها نوعي همبستگي در ميان اجتماع تقويت شود. اصولا اجتماع مي تواند با عوامل و متغيراتي چون استخدام وجود و بقا داشته باشد. ولي اين عنصر و مولفه آن چنان قوي نيست تا پيوند استوار و محكمي را ميان گروه هاي اجتماعي بزرگ چون ملت و امت را هم چنان ريسمان ناپيدا حفظ كند. اگر در ميان گروه هايي قومي و قبيله اي پيوند خويشاوندي و خوني به عنوان عاملي اجتماعي عمل مي كند و عاطفه به طور كم رنگي حضور دارد ، در ميان ملت كه از اقوام و قبايل و عشيره هاي متعدد و گوناگوني پديد آمده است ، اين عوامل بسيار كم رنگ و كم تاثيرگذار است. در ميان امت كه از نژادها و گروه ها و ملت هاي متعدد با تفاوت هاي فرهنگي خرد و كلان و نيز تفاوت ها و تمايزات زباني مواجه و رو به رو هستند مي توان گفت عامل و متغير عاطفي جز همان انسانيت عام چيزي باقي و برقرار نيست . اين عوامل هر چند مي توانند خود را در جاهايي به عنوان عامل همبستگي نشان دهند در بسياري از موارد اين گونه است كه نقش چنداني را نمي تواند بازي كند.
در اين جاست كه مي بايست در فكر راهكارهايي ديگري براي تقويت ابعاد همبستگي اجتماعي ميان امتي شد كه از اقوام و فرهنگ هاي متعدد و زبان ها ي گوناگون پديد آمده اند. اسلام به عنوان اجتماعي دين و شريعت آسماني از آن جايي كه با فطرت هماهنگ و سازوار است به اين بعد و ابعاد ديگري بشري توجه داشته و آموزه هاي خود را بر اين پايه و اساس فراهم آورده است.
يكي از راهكارهاي تقويت علقه وابستگي بلكه همبستگي اجتماعي ، تقويت ابعاد عاطفي است؛ زيرا چنان كه گفته شد ، عاطفه مهم ترين و نخستين عامل ايجاد همبستگي ميان زوج و اجتماع كوچك خانواده است. اگر بخواهيم در اجتماع بزرگ تر از اين عامل استفاده كنيم امكان بهتري براي موفقيت خواهيم داشت. از اين رو اسلام به جاي تاكيد يرعامل و يا عوامل ديگر در اين حوزه ، به مساله تقويت عامل عاطفه در اجتماع بزرگ تر توجه داده است. در گزاره هاي خبري خود انسان و جامعه انساني را به گونه اي ترسيم مي كند كه عامل عاطفه به طور طبيعي در انسان تقويت شود. اين كه همه از يك نفس هستيد و اختلاف نژادي و فرهنگي و زباني ، عامل تمييز دهنده نه تمايز دهنده است و اين كه انسان بايد در اجتماع خود را به كمال برساند و اين كه امت و اجتماع است كه آدمي را به كمال مي رساند و انسان به تنهايي نمي تواند حتي در بعد خودسازي به كمال برسد زيرا بسياري از كمالات و استعدادهاي بشري در اجتماع ظهور و بروز مي كند و ده ها نكته و گزاره انسان شناختي و روان شناختي و معرفت شناختي ديگر بر اين مساله تاكيد دارند كه انسان بدون اجتماع و امت ، ناقص است و هر گز نمي تواند اميد خلافت الهي را داشته باشد.
اكنون كه با اين گزاره هاي خبري معرفتي و شناختي نسبت به انسان و هستي جنبه عاطفي انسان را براي همگرايي دربرابر واگرايي اجتماعي تقويت كرده است ، به اين نكته توجه مي دهد كه مي بايست به روش هاي مختلف جامعه پذيري را در انسان تقويت كرد. يكي از مهم ترين روش هايي كه قرآن براي تقويت ابعاد عاطفي بشر ارايه مي دهد مساله تحيت و سلام است.
سلام و تحيت در نگرش اسلامي ، عامل مهم براي جامعه پذيري و تقويت علقه هاي همبستگي اجتماعي است. انسان با سلام و تحيت ، عواطف را در ديگران بر مي انگيزاند و آنان را به سوي اجتماع مي راند. قرآن براي اين كه اين بعد را در انسان مومن تقويت كند با اشاره به جامعه آرماني بهشت بيان مي دارد كه مومنان در بهشت هرگاه به يك ديگر مي رسند نخستين كلام و حرف و حديثي كه ميان ايشان رد و بدل مي شود، سلام است و تحيت مي باشد: قالوا سلاما؛ اين بدان معنا ست كه جامعه انساني نمونه مي بايست به گونه اي باشد كه عواطف برداري و انساني در ميان ايشان تقويت شده باشد به گونه اي كه هر گاه به يك ديگر مي رسند سلام را مقدم مي دارند و يك ديگر را به سلامتي و تندرستي در جسم و جان مي خوانند و دعا مي كنند. از اين رو جامعه شاهد اسلامي جامعه اي است كه روح برداري با عواطف انساني در آن تقويت شده است و افراد امت هر گاه به يك ديگر مي رسند ، خواهان سلامت ديگري مي باشند. كسي كه سلام مي كند در حقيقت به ديگري مي گويد كه نسبت به او در صلح و صفاست و او را از خود مي داند و براي سلامتي جاني و جسمي و روحي و مالي او دعا مي كند و در اين راه از هيچ گونه تلاش و كوششي باز نمي ايستد.
بنابراين سلام و تحيت در كنار پيمان برادري ( يكي ديگر از راهكارهاي اسلامي براي ايجاد و تقويت همبستگي اجتماعي ميان امت) از مهم ترين راهكارهاي اسلامي براي تقويت عاطفه و علقه هاي معنوي و روحي برادري در ميان امت است. كسي كه به ديگري سلام مي كند در حقيقت او را جزو خود پنداشته و درد و رنجش را درد و رنج خود بر مي شمارد. ايجاد چنين حالت احساسي وعاطفي مي تواند به عنوان پيوند و ريسمان عميق شكاف هاي اجتماعي را پر كند و جامعه به جاي واگرايي ( احساسي كه از جهت استخدام و سوء استفاده در انسان پديد مي آيد ) نوعي همبستگي و علقه معنوي ايجاد كند.
قرآن براي اين آموزه دستوري تحيت و سلام را در مومنان بر انگيزد و آنان را به سوي اين عمل سوق دهد براي آن اثار مادي و معنوي دنيوي و اخروي چندي بر شمرده است كه مي توان به مساله بركت ( نور ايه 61 ) و خرمي در زندگي ( همان ) نشانه ايمان و اسلام ( نساء آيه 94) و پاداش هاي اخروي ( همان آيه 86) اشاره كرد.
از سوي پاسخ به سلام را واجب دانسته به طوري كه حتي در نماز واجب است كه پاسخ سلام كننده را بدهد. از آن جايي كه به نظر مي رسد كه اقدام كننده به سلام خود را در مرتبه دون تر قرار داده است ، عمل سلام را امري مستحب دانسته و براي سلام كننده 69 ثواب و براي پاسخ دهنده افزون بر وجوب رد سلام تنها يك ثواب قرار داده است.
شگفت آن كه براي ايجاد همبستگي و وابستگي و دوري از سوء استفاده روش هاي را در نظر گرفته است كه اين عمل موجب نشود تا افرادي از اجتماع خود را كوچك تر بينگارند و ديگراني خود را بزرگ تر بپندارند. از اين رو بر سواره فرض دانسته است كه بر پياده سلام كند و يا بر وارد حكم كرده است تا بر مورد و وارد شده سلام نمايد.
سلام مي تواند به عنوان عامل دعوت ديني نيز قلمداد شود. هر گاه دشمنان براي تمسخر به ناسزايي گويي روي مي آورند و سخن به ناسزا و دشنام كشيده مي شود، مومن با پاسخ سلام خود مي كوشد تا فرد را از حالت تهاجمي و واگرايي بيرون آورد و عاطفه و احساس او را مورد هجوم قرار دهد. در اين هنگام است كه كافر دشنام گو خود را در حالتي مي يابد كه از رفتار خود شرمسار مي شود . با خود مي انديشد كه من او را تمسخر كرده و دشنام دادم ولي او سلامتي جان و روح مرا مي خواهد. من قصد قتل او كرده ام و او قصد نجات و رهايي مرا دارد. اين گونه برخوردها موجب مي شود تا روح عاطفه و احساس در او بر انگيخته شود و نوعي همگرايي با مومن در خود احساس كند. هدف قرار دادن عواطف و احساسات دشمنان و مخالفان يكي از راهكارهاي قرآني در دعوت به دين است. بنابراين افزون بر كاركرد تقويت همبستگي ميان امت مي توان به كاركرد دعوت ديني و تبليغي سلام نيز توجه داد. قرآن دراين باره مي فرمايد: عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ بندگان مهربان خداي مهربان و رحمان كساني هستند كه هنگامه راه رفتن در زمين نرم و خرامان مي روند و هر گاه جاهلان و كافران ايشان را مخاطب سازند ايشان در پاسخ اين نادانان تنها مي گويند: دورود و سلام خدا بر شما باد و در حق ايشان دعا مي كنند.( فرقان آيه 63)
آدمي هر گاه با كساني كه ناشناس هستند و هيچ گونه آگاهي از عقايد و افكار و رفتار ايشان نداشته باشد، با نوعي دلهره و نگراني رو به رو مي شود. از اين رو براي انسان هر چيز ناشناخته اي ناپسند است و از آن پرهيز مي ورزد. در زبان تازي به اين جهت از ناشناخته ها به منكر ياد مي شود چون ناپسند آدمي است. براي رهايي از اين حالت دفاعي و پرهيز آدمي از هر كس و هر چيز ناشناخته اسلام و قرآن راهكار سلام را قرار داده است. از اين رو بر مومنان فرض و واجب كرده تا هرگاه بر كسي وارد شوند سلام و تحيت بگويند تا اين ترس و ناخوشندي و كراهت از ميان برداشته شود. در داستان فرشتگان و حضرت ابراهيم (ع) مي خوانيم كه زماني گروهي از فرشتگان به صورت ناشناس بر او وارد شدند ، آن حضرت ايشان را گروهي منكر و ناشناخت يافت ( قوم منكرون) و به طور طبيعي نوعي كراهت و ناپسندي در چهره آن حضرت هويدا شد ؛ زيرا از اهداف اين گروه كه در خيمه گاه بر او وارد شده بودند نداشت. آن گاه كه اين قوم ناشناس بر او سلام كردند آن حضرت آرام مي شود . ( ذاريات آيه 25)
بنابراين يكي از كاركردهاي سلام زدودن هر گونه پندار و خيال باطل از ذهن مخاطب است. وقتي كسي بر ديگري سلام مي كند مي كوشد تا اين كراهت را از ميان بردارد و او را به شناخت در مورد خود برساند و ارتباط عاطفي و معنوي ميان خود و آن فرد ايجاد كند.
در هنگامه مرگ و دشواري هاي آن درود فرشتگان نوعي نويد براي مومناني است كه از ترس مكان ناشناخته و يا وضعيت نامعلوم خود در رنج و عذاب هستند . سلام آنان به ايشان آرامش مي بخشد ( نحل 31 و 32 و نيز يونس آيه 9 و 10) از اين آيات مي توان كاركرد ديگري افزون بر آن چه به صراحت آيات بر آن دلالت دارند نيز به دست آورد. به اين معنا كه براي ايجاد وضعيت مطلوب براي كساني كه در جايي قرار گرفته اند كه ناشناس و رنج آور است سلام مي تواند بسيار مفيد و سازنده باشد. بسيار اتفاق افتاده است كه وارد بر جمعي مي شويد كه نمي شناسيد و اتاق پر از افراد ناشناس است و حتي مكان نيز براي شما رنج آور است. سلام كساني كه در آن جا نشسته اند نوعي ايجاد ارتباط روحي و رواني است كه مي تواند رنج تازه وارد را از دل و جانش بزدايد.
براي سلام و تحيت مي توان مسايل و كاركردهاي ديگري نيز بر شمرد كه اين نوشتار نمي تواند به همه ابعاد آن بپردازد . بنابراين مي بايست با توجه به آن چه گفته شد به مساله سلام و تحيت و با رويكرد تحليلي و كاربردي نگريست و از آن به عنوان يك مساله كوچك و كم اهميت چهره زدايي كرد و چهره تابناك سلام را آن چنان كه هست با ز شناساند و در زندگي دنيايي از آن بهره گرفت.